دلنوشته با طعم موسیقی

♪♫خشک سیمی خشک چوبی خشک پوست ♪♫ از کجا می آید این آوای دوست♪♫

دلنوشته با طعم موسیقی

♪♫خشک سیمی خشک چوبی خشک پوست ♪♫ از کجا می آید این آوای دوست♪♫

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب


سال 1394 که خبر چاپ دست نوشته های فرهاد ارژنگی را خواندم،بار اولی بود که نامش را می شنیدم.بنا بر یک حس درونی بدون اتلاف وقت،به آقای آیینی سفارش کردم که دو جلد کتاب را برایم تهیه کند.بعد از خواندن مقدمه ی کتاب،حال خوبی نداشتم.در اینترنت به دنبال فرهاد ارژنگی گشتم.

و دریغ و دریغ از این چرخ چپ گرد...

بدون شک اگر مانده بود،برگ زرّینی بود بر هنر مملکت چرا که از اندک آثاری که از او در دست است می توان فهمید چند مَرده حلّاج است.من که به او شهنازی ثانی می گویم.خود شهنازی هم همیشه از او به عنوان بهترین شاگرد خود یاد می کرده و گریه اش می گرفته گویا.

یادش گرامی و روانش مینوی


مزار مرمت شده ی فرهاد ارژنگی در سال 1391




مرحوم استاد حاج علی اکبر خان شهنازی



دانلود تار فرهاد ارژنگی به همراهی سنتور جناب دکتر داریوش صفوت(خواننده را نمی شناسم)


دانلود تکنوازی تار فرهاد ارژنگی در دستگاه سه گاه با دکلمه ی شعری به یاد فرهاد


دانلود تکنوازی تار فرهاد ارژنگی در دستگاه چهارگاه



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۴۲
درویش محمد خراباتی


واقعا هم خدا یک جو شانس بدهد؛

چه شانسی؟

خریت!اوه که چه نعمتی است؛چه سرمایه ای است؛خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظیم است و بس.
این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش همه حرف است و فلسفه بافی.
چه سخت و غم انگیز است سرنوشت کسی که طبیعت نمی تواند سرش را کلاه بگذارد.
چه تلخ است میوه درخت بینایی!

📚کویر
👤علی شریعتی

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۲۰
درویش محمد خراباتی



پوستینی کهنه دارم من،

یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود.

سالخوردی جاودان مانند.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

 

جز پدرم آیا کسی را می شناسم من؛

کز نیاکانم سخن گفتم؟

نزد آن قومی که ذرّات شرف در خانه خونشان

کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیّت، تنگ،

خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم.

 

جز پدرم آری

من نیای دیگری نشناختم هرگز.

نیز او چون من سخن می گفت.

همچنین دنبال کن تا آن پدر جدّم،

کاندر اخم جنگلی، خمیازه ی کوهی

روز و شب می گشت، یا می خفت.

 

این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریخ،

تا مُذَهّب دفترش را گاهگه می خواست،

با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید،

رعشه می افتادش اندر دست.

در بُنان دُرفشانش کلک شیرین سلک می لرزید،

حبرش اندر لیقه چون سنگ سیه می بست.

زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد برمی خاست:

 

-«هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویس.

ماه نو را دوش ما با چاکران، در نیمه شب دیدیم.

مادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زایید.

در کدامین عهد بوده ست این چنین، یا آن چنان بنویس.»

 

لیک هیچت غم مباد از این،

ای عموی مهربان، تاریخ!

پوستینی کهنه دارم من که می گوید

از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!

 

من یقین دارم که در رگ های من خون رسولی یا امامی نیست.

نیز خون هیچ خان و پادشاهی نیست.

وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت

کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست.

 

پوستینی کهنه دارم من، سالخوردی جاودان مانند.

مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روز

گویدم چون و نگوید چند.

 

سالها زین پیش تر در ساحل پر حاصل جیحون

بس پدرم از جان و دل کوشید،

تا مگر این پوستین را نو کند بنیاد.

او چنین می گفت و بودش یاد:

-«داشت کم کم شبکلاه و جبّه ی من نوترک می شد،

کشتگاهم برگ و بر می داد.

ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.

من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هرچه بادا باد.

تا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودم،

پوستین کهنه ی دیرینه ام با من.

اندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد باز؛

هم بدانسان کز ازل بودم.»

 

باز او ماند و سه پستان و گل زوفا؛

باز او ماند و سکنگور و سیه دانه.

و آن بآیین حجره زارانی

کانچه بینی در کتاب تحفه ی هندی،

هر یکی خوابیده او را در یکی خانه.

 

روز رحلت پوستین اش را به ما بخشید.

ما پس از او پنج تن بودیم.

من به سان کاروانسالارشان بودم.

-کاروانسالار  ره نشناس-

اوفتان خیزان،

تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم.

 

سالها زین پیش تر من

نیز

خواستم کاین پوستین را نو کنم بنیاد.

با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:

-        «این مباد! آن مباد!»

ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست...

 

پوستینی کهنه دارم من،

یادگار از روزگارانی غبارآلود.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

های، فرزندم!

بشنو و هشدار

بعد من این سالخورد جاودان مانند

با بَر و دوش تو دارد کار.

لیک هیچت غم مباد از این.

کو، کدامین جبّه ی زربفت رنگین می شناسی تو

کز مرقع پوستین کهنه ی من پاک تر باشد؟

با کدامین خلعتش آیا بدل سازم

که م نه در سودا ضرر باشد؟

آی دخترجان!

همچنانش پاک و دور از رقعه ی آلودگان می دار.



دانلود دکلمه ی شعر "پوستین کهنه(میراث)"با صدای مهدی اخوان ثالث آهنگسازی مجید درخشانی

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۱۷
درویش محمد خراباتی




"شاهنامه ی کُردی" اثر میرزا الماس خان کندوله ای،فرمانده تیپ سنندج(فوج کردستان) سپاه نادرشاه،از بزرگ ترین شاعران کُرد
پعد از اینکه به دلیل عقب نشینی اشتباه میرزا الماس،سپاه نادرشاه در برابر عثمانی شکست میخوره؛الماس از مقام ش خلع میشه و به روستای خودش،"کندوله(کنوله)"بر می گرده و بقیه ی عمر رو به تنبور نوازی و سرودن شعر میپردازه!
شاهنامه ی کردی،منظومه ی خورشید و خاوران،موش و گربه، برزو نامه، نادر و توپال، خاوران، علی و ناتل، برزو و فولادوند، رستم و نهنگ جم جم،منظومه ی هفت لشکر،منظومه ی خسرو و شیرین،منظومه شیرین و فرهاد از آثار برجسته ی اوست!
.
.
به باور مردم مردم منطقه بیلوار و کلیائی،بعد از گردآوری شاهنامه،شاه پیکی فرستاد که الماس به دربار برگرده ولی وقتی پیک رسید،مردم جنازه ی اونو با نوای دهل و سرنا به دامنه "کوه پیرافته" میبردن که دفن کنن(سرنوشتی مشابه فردوسی)
میرزام خامووشان میرزام خامووشان
مبارەکت بوو ماوای خامووشان
نووشت بوو بادەی بیھووشی ھووشان
رەفیق مەجڵس جەرگەی مەی نووشان
سەرای سەنگ و گل وەنت بار نەبوو
رووھت نە دیوان شەرمەسار نەبوو
ھانام بۆ ئێجاز دئای خاسان بوو
سزای گوڕ ئەفشار وەنت ئاسان بوو
نە وەخت سئاڵ پرسای خەیر و شەر
قادر وە قودرەت لێوت کەروو تەر
بینای بێزەواڵ، شای پشت پەردە
ببەخشووت گوناێ کردەی ویەردە
دڵ ماوەروو تەنگ وەی کراماتە
میرزام یە سەفەر ھات و نەھاتە
(شعر:میرزا شفیع دینوری در سوگ الماس خان کنوله ای)

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۴۰
درویش محمد خراباتی



محمد رئوف قنبری (متولد اول مهرماه 1332 در قروه سنندج) دوره اول متوسطه را در شهرستان قروه سنندج و دوره دوم متوسطه (دیپلم) در شهرستان همدان (سال 1353) گذراند. در پاییز همان سال بعد از موفقیت در کنکور به تهران آمد و در رشته علوم آزمایشگاهی تشخیص طبی مشغول تحصیل شد و پس از اتمام دوره تحصیل در وزارت نفت مشغول به کار شد و در حال حاضر جزو کارشناسان برجسته این وزارتخانه است.در سال 1360 ازدواج کرد و ثمره این پیوند دو فرزند پسر است ـ شاگردی (هنرجویی) را در محضر استاد حاتم عسکری در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی آغاز و در محضر بزرگانی چون شاپور رحیمی، علی‌آقا داور، مهدی کمالیان امین‌الله رشیدی و بیشتر از همه استاد رجبعلی امیری فلاح تلمذ کرد.جهت ادای دین و به‌جا آوردن حق استاد و شاگردی، اقدامات قابل توجهی برای استاد امیری انجام شد: قبل از همه، معرفی استاد به آقای رضا مهدوی مدیریت وقت پژوهشهای کاربردی موسیقی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و دعوت ایشان به صفحه هنری روزنامه کیهان و درج مصاحبه استاد امیری در روزنامه و در نتیجه، پی‌آمدهای خوب بعدی و همچنین دعوت از شبکه سراسری رادیو «نوای آشنا» در سال 1372 و ضبط چند برنامه آواز به همراهی سنتور مهدوی در منزل قنبری و پخش آن آوازها در سراسر ایران به همت آقایان مهدوی و سیدعلیرضا میرعلی‌نقی ـ معرفی استاد امیری به هنرجویان و اساتید جوان در جلسات متعدد در محافل هنری منزل قنبری و معرفی استاد امیری به آقای محمد بیگلری‌پور مدیریت وقت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی به عنوان استاد آواز و مذاکره با مسئولین صدا و سیما جهت برقراری حقوق ماهیانه که به علت درگذشت استاد امیری فقط یک ماه پرداخت شد.طبق قرارداد با آقای بیگلری‌پور، می‌بایست ماهی یک جلسه، استاد امیری توسط آقای قنبری به مرکز حفظ و اشاعه آورده شود و تمامی هنرجویان که زیر نظر چند تن از اساتید آواز تعلیم می‌دیدند در یک محل جمع شوند و به آواز استاد امیری گوش بدهند. ـ متأسفانه به دلیل هم‌زمانی فوت فقط یک جلسه این امر مهم اتفاق افتاد.لازم به ذکر است که در آن سالها اساتید آواز برای تدریس یک روز در هفته، ماهیانه حداکثر هشت هزار تومان حق‌التدریس دریافت می‌داشتند ولی برای استاد امیری به خاطر شأن و مقامی که داشتند در یک ماه چکی به مبلغ سی هزار تومان صادر و توسط مدیریت مرکز حفظ و اشاعه در اختیار ایشان قرار گرفت. دوستان و دوستداران استاد امیری شاهد بودند که قنبری و همسر فداکار و پارسایش چگونه مثل دو فرزند با محبت، امیری سالخورده را مهربانی و مواظبت می‌کردند و چقدر در برقراری آسایش او کوشا بودند و آنچنان در رابطه با او عاطفی و فداکار بودند که خانواده امیری از آنها با احترام فراوان یاد می‌کنند. قنبری تا آخرین لحظه که استاد را به خاک می‌سپردند مانند فرزندی عاشق چشم از او برنداشته و بعد از مرگ او نیز با تلاش بسیار در برقراری مراسمی آبرومند برای او، ارادتش را ابراز نمود.
رئوف قنبری به دعوت رضا مهدوی مدیریت وقت به هنرستان حوزه هنری دعوت شد و از باسابقه‌ترین مدرسین آواز در هنرستان حوزه هنری بوده است و شاگردانی چون سالار عقیلی و حمیدرضا گلشن در آواز تربیت کرده است. همچنین در همراهی ساز و آواز استعدادهای جوانی مثل احسان ذبیحی‌فر (کمانچه و پیانو)، حمیدرضا پور افضل (تار)، شروین مهاجر (کمانچه)، سعید نایب محمدی (عود) و .... با ایشان کار کرده‌اند که همگی در گروههای بزرگ و شناخته‌شده فعالیت دارند. وی در منزل نیز کلاس آواز دارد و چند تن از هنرجویانش نیز در سطح مطلوب هستند ولی به عللی از ذکر نام آنها خودداری می‌کند. محمد رئوف قنبری از هنرمندان گمنام و باارزش است که در آوازخوانی تقلید نمی‌کند (با صدای ذاتی خودش آواز می‌خواند) و در منزل جلسات متعدد با موسیقیدانان و شعرا دارد و در اشاعه موسیقی اصیل فعال است.


امروز قسمتى از ترک دشتی از "آلبوم آواز پرواز" به یاد استاد رجب على امیرى فلاح با آواز محمد قنبرى و سه تار فرهود امیرانی رو آماده کردم براتون!



دانلود آواز دشتی با صدای محمد رئوف قنبری

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۱۳
درویش محمد خراباتی




به قید زلف مه­رویان نه تنها من گرفتارم                        هزاران مبتلا دارند و هم نیز ناچارم

فدای چشم مشکینت به رحمت سوی ما بنگر                    که در پاین بیندازیم سر و جانی اگر دارم

الا ای یوسف مصری کلاف من دل و جان است               به یک ساعت به وصلت گر دهی اینک خریدارم

به جانت کز دل و از جان چنانت دوست می­دارم                که غیر از یاد رویت هیچ در خاطر نمی­آرم

ز عشقت ای صنم دیگر من آن اوثان فرخاری                 ملامت چون کنم زیرا که خود دارای زنّارم

چو برپاخاستی جانا قیامت آمدم بر سر                          به روی نار ننشستی نشایندی تو بر نارم

از آن روزی که بنمودی گرفتارم به قید هجر                   به دل نار و به شوق و به دیده اشک می­بارم

به هجران مبتلایم کردی و هیچم نمی­پرسی                      خدا را رحمتی آور که من مشتاق دیدارم

نصیحت کم نما واعظ که پندت نشنوم زیرا                     که من با دلبری طرّار باشد سر و کارم

به صحرایی خلاف میل تو باشد بسی دشوار                         دهندم بی­رضایت گرچه دارین است بیزارم




سمت چپ-لطفعلی خان صحرایی(1271-1355 چرمله)

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۶
درویش محمد خراباتی



جمعه که با سینا و احسان یه سر به کتابسرای "مهرگان" رفتیم،بعد کلی بحث،موقع برگشت یهو چشمم به یه کتاب خورد!"دیوان لطفعلی خان صحرایی-بکوشش علی اصغر ایزدی"

قبلا فقط یه غزلش رو تو کتاب "آواهای سرزمین پدری ام"خونده بودم و اطلاعات چندانی راجع بهش نداشتم.حس وطن دوستی م گل کرد و با وجود کمبود بودجه،14000 دادم و خریدمش(هیچ احساس پشیمونی ای ندارم!!!)

بعد اینکه برگشتم خونه،کتاب رو باز کردم و دیدم که غالب شعراش فارسی ه.خیلی برام عجیب بود.خوندم و خوندم و خوندم و هم چنان میل به خوندن داشتم!!!اگه شعرش رو بهم میدادن بدون شک،گمان می کردم سروده ی سعدی ه.

خلاصه عجب شعرایی گفته!سرم که خلوت بشه،حتما تایپ ش میکنم و میذارم تو وبلاگ.


لطفعلی صحرایی(1271-1355 استان کرمانشاه-شهرستان سنقر-روستای چرمله ی علیی-دهستان سنقر و کلیایی-طایفه ی فیله کری)


۱۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۳۲
درویش محمد خراباتی



در آستانه ی #انقلاب_نور ،تولّدت مبارک پسر!

یه سری از آدما با بقیه فرق دارن!هیچ طوری نمیشه فراموششون کرد!!!من جمله محمد رضا رهنما!!!

.

واسه رد شدن از این تنهاییا

یاد تو همیشه همراه منه
این روزا پر میشه از تکرار تو

وقتی نبض عشق تو رگهام می زنه

با تو #آرامش و احساس می کنم

تازه میشه هر نفس دنیای من
بهترین لحظه ی دنیاس وقتی که

عطر تو می پیچه تو رویای من
با تو #خوشبختی دیگه یه قصه نیست

یه حقیقته مثل یه #معجزه س

انگاری باید میومدی که من

با تو پرواز کنم از این قفس

.

.

.

#رفیق

#زندگی

#همه_چی

#محمد_رضا

#رهنما

#روانی

#اصفهان

#پروپانول

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۴۷
درویش محمد خراباتی
#آرمین_محمدی،به دعوت علی رضایی اومده بود قروه!!!

به راستی که یکی از نوابغ موسیقیه.پسر خیلی خوب و مشتی ای بود.

امیدوارم موفق باشه


شب خیلی خوبی بود

خستگی م در رفت!!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۲۷
درویش محمد خراباتی


«مردم عزیز؛ من هم مثل شما انسان‌های نجیب و غم‌خوار از فاجعه مرگ هولناک هم‌وطنان و امدادگران عزیزمان به اندوهی عمیق افتادم. به همین خاطر در سوگ این شهیدان دلیر با کمانچه و آواز در پرده‌های مختلف، آیین شیون زنان لرستان را که در مرگ عزیزانشان بی‌امان کلمات «وی وی.هه دا هه رو» را جمعی می‌خوانند، اجرا کرده‌ام. با این امید که این اندوهِ گران به مدد شعر و موسیقی، اندکی قابل تحمل‌تر شود:‌
ای فریاد جگرم سوخت…
عزیزم سوخت…
بعداز او بی کس و کار شدم…
حیف از تو! گِل رویت ریخته شود…
این گِل برروی دشمنانت ریخته شود..
این خانه کیست؟خراب و ویرانه!...
صدای شوم جغد در آن کرده لانه…
مگر زمانی داغ تو از یادمان برود،که سنگ بالین و گِل بالا پوشمان شود…


                                                                                                                                    علی اکبر شکارچی                                                   
                                                                                                                                            بهمن ۹۵»


دانلود کمانچه نوازی علی اکبر شکاچی در سوگ #پلاسکو

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۳۳
درویش محمد خراباتی