وقتی که حدود 5 سال پیش،این ویدئو رو دیدم کلا حس و حالم عوض شد.از فردای اون روز،در وجودم نیازی رو احساس می کردم که همون "موسیقی" بود.اینگونه بود که پا به عرصه ی وجود(با موسیقی وجود پیدا کردم)نهادم.
این ویدئو خیلی برا من عزیزه و هر بار که نگا می کنم باز به وجد میام.
شما هم این ویدئو رو ببینید:
دوتار نوازی استاد و انسان بی بدیل حاج قربان سلیمانی
روحش شاد و یادش گرامی
چند روز پیش که از خوندن زیست خسته شدم،رفتم سراغ دفتر"دل نوشته"هام.ناگهان چشمم به نوشته ای خورد که در روز درگذشت استاد لطفی نوشته بودم خورد.اصلا یادم نبود که چنین چیزی نوشته م.
امیدوارم خوشتون بیاد:
به نام جانِ جان
ستاره ای به ناگهان از آسمان عاشقان بشد نهان.
فغان؛
فغان ز جور این جهان که نی دهد دمی امان.
فغان ازین غم نویی که باز شد نصیب جان.
به دی اگر که شبنمی ز تار بی قرار او چکد به باغ بی بهار،بهار ها شود پدید؛تو گویی آمده بهار.
فغان ز چرخ چنبری که با کمان نشسته است در کمین؛به تیر کین زَنَد به آن زَنَد به این.
فغان که هر دمی برد گلی و بلبلی ازین باغ بی خزان.
آهااااای چرغ "کین کمان"
بدان؛بدان:
"نمیرد او که جانِ او شده است به عشق جاودان"
یک گوشهای هم هست بهنام سَلمَک. یک جایی بین پردهی چهارم و پنجم
دستگاه شور. وقتی میخواهی از شوربیفتی تویِ دشتی. آنجا؛ درست همان لحظه،
یک مکث میکنی؛ یک توقف چند ثانیهای بین دو پرده.یک لحظه آواز را به جای
آنکه رها کنی توی هوا ،نگه میداری توی گلو. میپیچانی، مکث میکنی، خسیس
میشوی توی خرج کردنش. چرا؟ چون بعدش که میروی توی دشتی و صدا را رها
میکنی، آزادش میکنی، آن مکث چند ثانیهای کرشمه میشود روی صدایت.یک دمِ
دلانگیز میآفرینی.
جانِ جهان میشود ترمهی آوازت...
زندگی هم همین است. گاهی اگر دلش خواست مکث کند پاپی نشوید که هل بدهیدش جلو. بگذارید لحظهای را توقف کند، دراز بکشد بین دو اتفاق. رها کنید این با شتاب پیش رفتن را. کش بیائید میان حادثهها. دست بیندازید توی جیبتان. سوت بزنید و خیابانها را فتح کنید و بسپارید خودتان را به خیالِ خوشِ آسودگی. شاید زندگی آن نغمهی جادویی که برایتان حبس کرده است در گلو را، همین زودی، پشت این مکثِ کشدارِ بدِ حادثهها، رها کند توی سرنوشتتان.
عجب بد دردیست دوری از تار...
ای راشد خدا بگم چیکارت کنم...
به قول آقای ضیایی:هرکی که تار زد، دیگه هیچ سازی ارضاش نمیکنه!!!
باز محرم رسید ماه عزای حسین
سینه ی ما می شود کرب و بلای حسین
کاش خدا قسمتم رزق حلالی کند
تا که توانم کنم خرج عزای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا من ز صفای حسین
هر که عزادار اوست، شیعه و غمخوار اوست
ناله ی او می دهد سوز صدای حسین
مادر او فاطمه خوب دعا گو بود
هر که بریزد ز چشم اشک برای حسین
اشک عطای خداست هدیه ی خیرالنساست
نیست کسی لایقش غیر گدای حسین
ماه محرم کند جامعه را زیر و رو
جمله جوانان شوند مست ولای حسین
بهتر از این گریه ها نیست سلاحی بدست
تا که بماند به پا دین خدای حسین