به یاد قلندر؛"فغان"
چند روز پیش که از خوندن زیست خسته شدم،رفتم سراغ دفتر"دل نوشته"هام.ناگهان چشمم به نوشته ای خورد که در روز درگذشت استاد لطفی نوشته بودم خورد.اصلا یادم نبود که چنین چیزی نوشته م.
امیدوارم خوشتون بیاد:
به نام جانِ جان
ستاره ای به ناگهان از آسمان عاشقان بشد نهان.
فغان؛
فغان ز جور این جهان که نی دهد دمی امان.
فغان ازین غم نویی که باز شد نصیب جان.
به دی اگر که شبنمی ز تار بی قرار او چکد به باغ بی بهار،بهار ها شود پدید؛تو گویی آمده بهار.
فغان ز چرخ چنبری که با کمان نشسته است در کمین؛به تیر کین زَنَد به آن زَنَد به این.
فغان که هر دمی برد گلی و بلبلی ازین باغ بی خزان.
آهااااای چرغ "کین کمان"
بدان؛بدان:
"نمیرد او که جانِ او شده است به عشق جاودان"