نوجوانی های استاد جلیل شهناز
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
تارو پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانه پردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
تا کنم ساز دل هم آوازت
وای ازین مرغ عاشق زخمی
که بنالد به زخمه سازت
چون من ای مرغ عالم ملکوت
کی شکسته است بال پروازت
شور فرهاد و عشوه شیرین
زنده کردی به شور و شهنازت
نازنینا نیازمند توام
عمر اگر بود می کشم نازت
سوز و سازت به اشک من ماند
که کشد پرده از رخ رازت
گاهی از لطف سرفرازم کن
شکر سرو قد سرافرازت
شهریار این نه شعر حافظ بود
که به سرزد هوای شیرازت
مثنوی هفتاد "من" :::
مَن (1)اگر با مَن(2) نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن (3)گر شَوَم مَن (4)باشد از مَن(5) ماترین
مَن (6)نمی دانم کی ام مَن(7) ، لیک یک مَن(8) در مَن(9) است
آن که تکلیف مَنَ(10)ش با مَن(11) مَنِ (12)مَن(13) ، روشن است
مَن(14) اگر از مَن(15) بپرسم ای مَن (16)ای همزاد مَن (17)!
ای مَن (18)غمگین مَن (19)در لحظه های شاد مَن (20)!
هرچه از مَن (21)یا مَنِ (22)مَن (23)، در مَنِ (24)مَن(25) دیده ای
مثل مَن (26)وقتی که با مَن (27)می شوی خندیده ای
هیچ کس با مَن (28)، چنان مَن (29)مردم آزاری نکرد
این مَن(30)ِ مَن(31) هم نشست و مثل مَن(32) کاری نکرد
ای مَن(33)ِ با مَن (34)، که بی مَن(35) ، مَن(36) تر از مَن(37) می شوی
هرچه هم مَن(38) مَن (39)کنی ، حاشا شوی چون مَن (40)قوی
مَن(41) مَنِ(42) مَن (43)، مَن (44)مَن(45)ِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن (46)مَنِ (47)مَن(48) ، مثل مَن(49) درگیر نیست
کیست این مَن (50)؟ این مَن(51)ِ با مَن(52) زمَن (53)بیگانه تر
این مَنِ (54)مَن(55) مَن (56)کنِ از مَن(57) کمی دیوانه تر ؟
زیر باران مَن(58) از مَن(59) پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن(60) مَن (61)کردن مَن(62) ، از مَنِ(63) مَن(64) عار نیست
راستی ! این قدر مَن (65)را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن (66)بار دیگر مَن(67) ، چرا آورده ام ؟
در دهان مَن (68)نمی دانم چه شد افتاد مَن(69)
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(70) !!!!!!
شاعر: ناصر فیض
کتاب: املت دسته دار
چند روز پیش که از خوندن زیست خسته شدم،رفتم سراغ دفتر"دل نوشته"هام.ناگهان چشمم به نوشته ای خورد که در روز درگذشت استاد لطفی نوشته بودم خورد.اصلا یادم نبود که چنین چیزی نوشته م.
امیدوارم خوشتون بیاد:
به نام جانِ جان
ستاره ای به ناگهان از آسمان عاشقان بشد نهان.
فغان؛
فغان ز جور این جهان که نی دهد دمی امان.
فغان ازین غم نویی که باز شد نصیب جان.
به دی اگر که شبنمی ز تار بی قرار او چکد به باغ بی بهار،بهار ها شود پدید؛تو گویی آمده بهار.
فغان ز چرخ چنبری که با کمان نشسته است در کمین؛به تیر کین زَنَد به آن زَنَد به این.
فغان که هر دمی برد گلی و بلبلی ازین باغ بی خزان.
آهااااای چرغ "کین کمان"
بدان؛بدان:
"نمیرد او که جانِ او شده است به عشق جاودان"
غزل شهریار در سوگ استاد ابوالحسن خان صبا
عمر دنیا به سر آمد که صبا می میرد
ورنه آتشکده ی عشق کجا می میرد
.
صبر کردم به همه داغ عزیزان یا رب
این صبوری نتوانم که صبا می میرد
.
غسلش از اشک دهید و کفن از آب کنید
این عزیزی است که با وی دل ما می میرد
.
به غم انگیز ترین نوحه بنالی ای دل
که دل انگیز ترین نغمه سرا می میرد
.
دگر آوازه ی بلقیس و سلیمان هیهات
هدهد خوش خبر شهر سبا می میرد
.
شمع دلها همه گو اشک شو از دیده بریز
کاخرین کوکبه ی ذوق و صفا می میرد
.
خود در آفاق مگر چشم خدابینی نیست
کاین همه مظهر آیات خدا می میرد
.
هر کجا درد و غمی هست بمیرد به دوا
این چه دردی است خدایا که دوا می میرد
.
قدما زنده بدو بود خدا را یاران
هم صبا می رود و هم قدما می میرد
.
از گریبان غم و ماتم سنتور ” حبیب “
سر نیاورده برون ساز ” صبا “ می میرد
.
عمر ” شهنازی “ و استاد ” عبادی “ باقی
قمریان زنده اگر بلبل ما می میرد
.
ضرب ” تهرانی “ و آواز ” بنان “ را برسید
گو کجایید که استاد شما می میرد
.
آخر این شور و نوا بدرقه ی راه صبا
که هنر می رود و شور و نوا می میرد
.
از وفاداری این قبله ی ارباب هنر
رخ نتابید خدا را که وفا می میرد
.
عمر جاوید به هر بی هنر ارزانی نیست
علت آن است که خود آب بقا می میرد
.
مرگ و میری عجب افتاد در آفاق هنر
که همه شاهد انگشت نما می میرد
.
مردن مرد هنرمند نه چندان دردست
این قضایی است که هر شاه و گدا می میرد
.
لیکن آن جا که غرض روی هنر پرده کشید
دین و دل می رمد و ذوق و ذکا می میرد
.
باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گیاست
گل خزان می شود و مهر گیا می میرد
.
رنج هایی همه بیهوده که در آخر کار
عشق می ماند و هر حرص و هوا می میرد
.
” شهریارا “ نه صبا مرده خدا را بس کن
آن که شد زنده ی جاوید کجا می میرد
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
نوازندگان:
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
کردهام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام میام نیست به کس پروایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
حافظ
آواز:استاد محمد رضا شجریان
سنتور:زنده یاد استاد پرویز مشکاتیان
تنبک:همایون شجریان
دانلود تصنیف " در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی " با صدای استاد محمد رضا شجریان
دوش دوش دوش که آن مه لقا
خوش ادا، با صفا، با وفا
از برم آمد و بنشست
[خدا] برده دین و دلم از دست
باز، باز، باز، مرا سوی خود
می کشد، می برد، می زند
با دو چشم، با دو چشم مست
[خدا] ابرویش، ابرویش پیوست
آتش اندر دلم بر زد [جانم ای دل]
زان رخ همچو آذر زد [جانم ای دل]
سوخت همه خرمنم، یکسره جان و تنم
کشته عشقت منم، [ای صنم] بد مکن
بیش از این، ظلم بیحد مکن
[جانم] بیش از این، ظلم بیحد مکن
[دوش، دوش،] دوش که آن گرد، گرد گنبد مینا
آبلهگون شد، دو چشم من ز ثریا
[تند، تند،] تند و غضبناک، سخت و سرکش و توسن
از در مجلس درآمد آن بت رعنا
روی سپیدش، برابر مه گردون
موی سیاهش، پسر عم شب یلدا
لعبت شیرین، ترش رو گر که ننشیند
مدعیانش طمع برند که حلوا
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند
ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
حافظ
دانلود تصنیف " سمن بویان " با سه تار و آواز استاد محمد رضا لطفی.
کوک:دو فا دو دو